
اقبال لاهوری
بخش ۵۲ - جانم در آویخت با روزگاران
۱
جانم در آویخت با روزگاران
جوی است نالان در کوهساران
۲
پیدا ستیزد پنهان ستیزد
ناپایداری با پایداران
۳
این کوه و صحرا این دشت و دریا
نی راز داران نی غمگساران
۴
بیگانهٔ شوق بیگانهٔ شوق
این جویباران این آبشاران
۵
فریاد بی سوز فریاد بی سوز
بانگ هزاران در شاخساران
۶
داغی که سوزد در سینهٔ من
آن داغ کم سوخت در لاله زاران
۷
محفل ندارد ساقی ندارد
تلخی که سازد با بیقراران
نظرات