
اقبال لاهوری
بخش ۷۳ - خضر وقت از خلوت دشت حجاز آید برون
۱
خضر وقت از خلوت دشت حجاز آید برون
کاروان زین وادی دور و دراز آید برون
۲
من به سیمای غلامان فر سلطان دیده ام
شعلهٔ محمود از خاک ایاز آید برون
۳
عمر ها در کعبه و بتخانه می نالد حیات
تا ز بزم عشق یک دانای راز آید برون
۴
طرح نو می افکند اندر ضمیر کائنات
ناله ها کز سینهٔ اهل نیاز آید برون
۵
چنگ را گیرید از دستم که کار از دست رفت
نغمه ام خون گشت و از رگهای ساز آید برون
نظرات