
اقبال لاهوری
بخش ۷۴ - ز سلطان کنم آرزوی نگاهی
۱
ز سلطان کنم آرزوی نگاهی
مسلمانم از گل نسازم الهی
۲
دل بی نیازی که در سینه دارم
گدا را دهد شیوهٔ پادشاهی
۳
ز گردون فتد آنچه بر لالهٔ من
فرو ریزم او را به برگ گیاهی
۴
چو پروین فرو ناید اندیشهٔ من
به دریوزهٔ پرتو مهر و ماهی
۵
اگر آفتابی سوی من خرامد
به شوخی بگردانم او را ز راهی
۶
به آن آب و تابی که فطرت ببخشد
درخشم چو برقی به ابر سیاهی
۷
ره و رسم فرمانروایان شناسم
خران بر سر بام و یوسف به چاهی
نظرات