
اقبال لاهوری
بخش ۸۱ - جهان ما همه خاک است و پی سپر گردد
۱
جهان ما همه خاک است و پی سپر گردد
ندانم اینکه نفسهای رفته بر گردد
۲
شبی که گور غریبان نشیمن است او را
مه و ستاره ندارد چسان سحر گردد
۳
دلی که تاب و تب لایزال می طلبد
کرا خبر که شود برق یا شرر گردد
۴
نگاه شوق و خیال بلند و ذوق وجود
مترس ازین که همه خاک رهگذر گردد
۵
چنان بزی که اگر مرگ ماست مرگ دوام
خدا ز کردهٔ خود شرمسار تر گردد
نظرات