اقبال لاهوری

اقبال لاهوری

بخش ۸۷ - سخن تازه زدم کس بسخن وا نرسید

۱

سخن تازه زدم کس بسخن وا نرسید

جلوه خون گشت و نگاهی بتماشا نرسید

۲

سنگ می باش و درین کارگه شیشه گذر

وای سنگی که صنم گشت و به مینا نرسید

۳

کهنه را در شکن و باز به تعمیر خرام

هر که در ورطهٔ «لا» ماند به «الا‘ نرسید

۴

ایخوش آن جوی تنک مایه که از ذوق خودی

در دل خاک فرو رفت و بدریا نرسید

۵

از کلیمی سبق آموز که دانای فرنگ

جگر بحر شکافید و به سینا نرسید

۶

عشق انداز تپیدن ز دل ما آموخت

شرر ماست که برجست و به پروانه رسید

تصاویر و صوت

کلیات اشعار فارسی مولانا اقبال لاهوری با مقدمهٔ احمد سروش - تصویر ۲۱۳

نظرات