اقبال لاهوری

اقبال لاهوری

بخش ۹۷ - جهان کورست و از آئینهٔ دل غافل افتاد است

۱

جهان کورست و از آئینهٔ دل غافل افتاد است

ولی چشمی که بینا شد نگاهش بر دل افتاد است

۲

شب تاریک و راه پیچ پیچ و بی یقین راهی

دلیل کاروان را مشکل اندر مشکل افتاد است

۳

رقیب خام سودا مست و عاشق مست و قاصد مست

که حرف دلبران دارای چندین محمل افتاد است

۴

یقین مؤمنی دارد گمان کافری دارد

چه تدبیر ای مسلمانان که کارم با دل افتاد است

۵

گهی باشد که کار ناخدائی میکند طوفان

که از طغیان موجی کشتیم بر ساحل افتاد است

۶

نمیدانم که داد این چشم بینا موج دریا را

گهر در سینهٔ دریا خزف بر ساحل افتاد است

۷

نصیبی نیست از سوز درونم مرز و بومم را

زدم اکسیر را بر خاک صحرا باطل افتاد است

۸

اگر در دل جهانی تازه ئی داری برون آور

که افرنگ از جراحتهای پنهان بسمل افتاد است

تصاویر و صوت

نظرات