
اقبال لاهوری
بخش ۹۸ - نیابی در جهان یاری که داند دلنوازی را
۱
نیابی در جهان یاری که داند دلنوازی را
بخود گم شو نگه دار آبروی عشق بازی را
۲
من از کار آفرین داغم که با این ذوق پیدائی
ز ما پوشیده دارد شیوه های کار سازی را
۳
کسی این معنی نازک نداند جز ایاز اینجا
که مهر غزنوی افزون کند درد ایازی را
۴
من آن علم و فراست با پر کاهی نمیگیرم
که از تیغ و سپر بیگانه سازد مرد غازی را
۵
بهر نرخی که این کالا بگیری سود مند افتد
بزور بازوی حیدر بده ادراک رازی را
۶
اگر یک قطره خون داری اگر مشت پری داری
بیا من با تو آموزم طریق شاهبازی را
۷
اگر این کار را کار نفس دانی چه نادانی
دم شمشیر اندر سینه باید نی نوازی را
نظرات
کاظم