ایرانشان

ایرانشان

بخش ۱۶۹ - عاشق شدن کوش به دختر خویش

۱

بخواندی زمان تا زمان دخترش

که او بود همچهره ی مادرش

۲

به نامش نخواندی جز از ماهچهر

خجل بود از آن روشنی ماه و مهر

۳

ز مهرش دل کوش بیهوش گشت

سرش بار دیگر پر از جوش گشت

۴

دلش چون شد از مهر او ناشکیب

سخن گفت و دادش فراوان نهیب

۵

در گنج پرمایه را برگشاد

بسی چیز و پیرایه پیشش نهاد

۶

هم از تخت دیبا هم از بوی خَوش

بدو گفت کز من تو گردن مکش

۷

چو با من بسازی فزونتر دهم

جهان را به دست تو اندر دهم

۸

دل من نخواهد، بدو گفت، شوی

نبیند مرا هیچ بیگانه روی

۹

نشد هیچ خشنو به گفتار اوی

همی خوش نیامدش دیدار اوی

۱۰

زمان تا زمانش برِ خویش خواند

سخنهای شیرین بر او بیش خواند

۱۱

نهادی بسی زرّ و زیور برش

مگر سر درآرد بدان دخترش

۱۲

زنان را فرستاد، گفتند نیز

نه شد هیچ رام و نه پذرفت چیز

۱۳

چو کوش آن چنان دید دَم در کشید

که جز خامشی هیچ چاره ندید

تصاویر و صوت

کوش نامه به کوشش جلال متینی - حکیم ایرانشان بن ابی الخیر - تصویر ۴۰۷

نظرات