ایرانشان

ایرانشان

بخش ۲۱ - گفتار در شاهی اسطلیناس

۱

یکی شاه بود اسطلیناس نام

زگنج و زدانش رسیده به کام

۲

به شهری که خوانی همی قسطنات

یکی دیر پا کرده پیش فرات

۳

از آن زرّ و گوهر که او برد کار

بدان دیر، تا کس نداند شمار

۴

ستونی دگر شاه فرمانروا

برآورد سیصد گز اندر هوا

۵

سرش چارسو همچو خوان از رخام

در او ساخته گور آن نیکنام

۶

نهاده در او اسطلیناس شاه

بدان تا هوا دارد او را نگاه

۷

طلسمی بکرده ز بالای گور

ز زرّ گرامی ستام و ستور

۸

یکی دست او را عنان است بهر

دگر دست برداشته سوی شهر

۹

بدان سام که مردم بخواند همی

کس او را جز از شه نداند همی

۱۰

هر آن کس که دیده ست و داند درست

که گوینده زین بس درستی نجست

تصاویر و صوت

کوش نامه به کوشش جلال متینی - حکیم ایرانشان بن ابی الخیر - تصویر ۱۷۸

نظرات