
ایرانشان
بخش ۲۴۹ - گردیدن قارن به گرد چین و سپردن چین به نستوه
۱
برآمد یکی گِرد چین با سپاه
درآورد گردنکشان را به راه
۲
کسی کاندر آن مرز او مرد بود
دل مردمان زو پر از درد بود
۳
به ایران فرستادش از مرز چین
زن و بچّه و چیز او همچنین
۴
نیازرد مرد کم آزار را
همان شهری و مرد بازار را
۵
ز قارن چنان داد و آرام بود
کجا بهره ی کوش دشنام بود
۶
به نستوه داد آنگهی جای کوش
مکن بد، بدو گفت، بر داد کوش
۷
که فرجام بیدادِ مرد این بود
که در هر دو عالم بنفرین بود
تصاویر و صوت

نظرات