ایرانشان

ایرانشان

بخش ۲۵۴ - آزاد ساختن کوش برای جنگ با سیاهان

۱

زمانی فروماند از اندیشه شاه

وزآن پس بدو گفت کای نیکخواه

۲

ندانم کسی را بدین رنگ و خوی

مگر دیوزاد، آن بدِ زشتروی

۳

کزآن دیو چهران بسی بتّر است

دلیر و ستمکار و کین گستر است

۴

مرا در دل آید همی این پسند

که برگیرم اکنون از آن دیو، بند

۵

بیارم به خانه بیارایمش

دلش خوش کنم سخت بستایمش

۶

سراسر بدو بخشم این بوم و بر

سپاهش دهم با کلاه و کمر

۷

بکوشد شب و روز با دشمنان

ز بُن برکَنَد بیخ آهرمنان

۸

به مردم کند کشور آباد و گنج

تن آسان کند مردمان را ز رنج

۹

مر این مرز را کس نبندد میان

جز آن دیوچهر اژدهای دمان

۱۰

بزرگان همه خواندند آفرین

بر آن دادگر شهریار زمین

۱۱

که رای تو برتر ز چرخ بلند

جهان را تو هستی پناه از گزند

۱۲

مرآن دشمنان را جز این چاره نیست

بترتر ز کوش ایچ پتیاره نیست

۱۳

بفرمود تا قارن پاکرای

از آمل به اسب اندر آورد پای

۱۴

به یک هفته سوی دماوند شد

به نزدیک آن خسته ی بند شد

۱۵

ز بند گرانش رها کرد پای

سوی آمل آوردش از تنگ جای

۱۶

بکردار دیوی شده تیره روی

گرفته سر و روی و گردنش موی

۱۷

چو تن بهره ور کردش از آب گرم

چو بادام گفتی برون شد ز چرم

۱۸

فرستاد نزدش بخور و جلاب

می روشنش داد و مرغ و کباب

۱۹

یکی جامه پوشیدش از نقش چین

به خوشّی چو گاه بهاران زمین

۲۰

همی بود یک ماه با رود و می

چنین تا بر او نرم شد چرم وی

تصاویر و صوت

کوش نامه به کوشش جلال متینی - حکیم ایرانشان بن ابی الخیر - تصویر ۵۳۷

نظرات