ایرانشان

ایرانشان

بخش ۲۸۴ - غرّه شدن کوش و آغاز نافرمانی وی

۱

از آن پس چو نیروی خود دید کوش

ز گنج و ز مردان پولادپوش

۲

همان کان زر کآن خدای آفرید

که اندر جهان هیچ شاهی ندید

۳

وز آن کوهِ سر برکشیده به ماه

وز آن استواری و چندان سپاه

۴

دلاور شد از کشور و جای و چیز

به از جای و چیز ایمنی نیست نیز

۵

همه روز و شب گفت با خویشتن

که اندر جهان نیست شاهی چو من

۶

چرا بود باید همی زیردست

بدین لشکر و گنج و جای نشست

۷

ز شاهان که دیدندشان تاکنون

نژادم فزون است و مردی فزون

۸

که او با سیاهان مازندران

بکوشید چندان به جنگاوران

۹

فریدون به مردی ز من بیش نیست

چنین گنج و لشکرش در پیش نیست

۱۰

برابر نیامد به هنگام جنگ

من این بی بنان را ندادم درنگ

۱۱

برآوردم از مرز ایشان دمار

به تیغ و به زوبین زهر آبدار

۱۲

چو اندیشه در مغز او شد دراز

به ایران نیامد دگر ساو و باز

۱۳

نه نامه فرستاد جز گاه گاه

نه چیزی فرستاد نزدیک شاه

۱۴

نهانی کسی بردبیران گماشت

سر از راهِ داد و درستی بگاشت

۱۵

سر راه ایران به مردان سپرد

نهانی فرستاد مردان گرد

۱۶

اگر نامه کردی دبیری به شاه

که برگشت سالار از آیین و راه

۱۷

از این پس ندارد سر کهتری

برون شد ز آیین فرمانبری

۱۸

گرفتی و با نامه بردی برش

همان گه ز تن دور کردی سرش

۱۹

وگر شاه از او خواسته خواستی

به پاسخ یکی نامه آراستی

۲۰

که بر مرز ویران و شهر تباه

هزینه کنم گر فرستم به شاه؟

تصاویر و صوت

کوش نامه به کوشش جلال متینی - حکیم ایرانشان بن ابی الخیر - تصویر ۵۸۴

نظرات