ایرانشان

ایرانشان

بخش ۳۰۲ - پاسخ کوش به فاروق و خواستن باژ

۱

منا دیگران را بفرمود شاه

که برگشت تازان به پیش سپاه

۲

که هر کس کز این مایه ور لشکرید

زمین خلایق به پی مسپرید

۳

نباید که آن خاک بیند سوار

جز آن گه که فرمان دهد شهریار

۴

وزآن پس نویسنده را پیش خواند

به پاسخ فراوان سخنها براند

۵

چنین گفت کاین نامه برخواندم

فرستاده را پیش بنشاندم

۶

بپرسیدم از دانش و رای تو

پسندیدم این جای بر جای تو

۷

تو را گر نبودی دل هوشیار

برآوردی از تو زمانه دمار

۸

ولیکن خرد کار بستی نخست

کنون تاج و تخت مهی آنِ توست

۹

چرا آن جفا پیشه ی تیره هوش

نیامد کمر بسته نزدیک کوش

۱۰

چو پیش آمدی همچو تو بنده وار

همان گه ز ما یافتی زینهار

۱۱

چو در شهر با من برآراست جنگ

بکندمش کاخ و ندادم درنگ

۱۲

چو پنداشت کان باره گردون شده ست

کنون پست مانند هامون شده ست

۱۳

سزای وی این بود و پاداشش این

تو نیز اندر این کار بهتر ببین

۱۴

کمر بر میان بند و پیش من آی

چو خواهی که مانَد به تو تخت و جای

۱۵

اگر رزم بودی تو را نیز رای

بهای زمانه ببردی ز جای

۱۶

سر سال فرّخ چو آید فراز

فرستی سوی گنج ما ساو و باز

۱۷

غلام و کنیزک ز هر یک هزار

به بالا چو سرو و به رخ چون بهار

۱۸

که مشکوی ما را بشایند و بس

به لب نارسیده لب هیچ کس

۱۹

دگر هرچه پُرمایه داری ز گنج

سوی ما فرستی که دیدیم رنج

۲۰

چو کردی چنین، رَستی از چنگ من

نبینی سر تیغ و آهنگ من

تصاویر و صوت

کوش نامه به کوشش جلال متینی - حکیم ایرانشان بن ابی الخیر - تصویر ۶۰۵

نظرات