
ایرانشان
بخش ۳۳۳ - کمر بستن منوچهر به کین ایرج
۱
چنین تا برآمد بر این چند سال
منوچهر گردن بیاگند و یال
۲
بسان یکی سرو شد ماه بار
بدو شادمانه دل شهریار
۳
کمربست بر کین ایرج به درد
سپه را همه سالیان گرد کرد
۴
در گنجهای نیا برگشاد
سپه را به دامن همی زر بداد
۵
هزاران هزار و دو سیصد هزار
فراز آمدش کار دیده سوار
۶
از ایران، وز هند، وز نیمروز
هم از تازیان لشکری نیوسوز
۷
به نوروز روزی ببخشیدشان
یکایک به آهن بپوشیدشان
۸
روان شد سپاهش بکردار ابر
چو آشفته پیل چو جنگی هزبر
تصاویر و صوت

نظرات