
ایرانشان
بخش ۳۴۵ - فریب دادن کوش، کاووس شاه را
۱
همی تاخت تا پیش کاووس شاه
ببردندش و برگشادند راه
۲
ببوسید پس پایه ی تخت اوی
بسی آفرین خواند بربخت اوی
۳
ز شاهانش بستود و بردش نماز
همی گفت کای خسرو سرفراز
۴
به چهر تو اندر فلک ماه نیست
به فرّ تو اندر زمین شاه نیست
۵
به جایی تو را رهنمونی کنم
که در گنج و گاهت فزونی کنم
۶
همه سنگ او زمرد و لعل پاک
بجای گیا زرّ روید ز خاک
۷
نه گرماش گرم و نه سرماش سرد
شده زآن هوا مردم ایمن ز درد
۸
پس از زمرد و لعل صد پاره بیش
برون کرد و بر تخت او ریخت پیش
۹
که یک مُهره زآن گوهر وز آن نشان
ندیدند شاهان و گردنکشان
۱۰
چو آن دید کاووسِ کی خیره ماند
وزآن روشنی چشم او تیره ماند
۱۱
همی گفت با دل کز این سرزمین
که زرّش گیا باشد و سنگ این
۱۲
مرا دید باید به دیده بسی
که دل برگشایم برآن اندکی
تصاویر و صوت

نظرات