ایرانشان

ایرانشان

بخش ۳۵۱ - راندن پیر، کوش را، و پشیمان شدن کوش

۱

ز گفتار او کوش شد تنگدل

بزد اسب و برگشت خوار و خجل

۲

چو بهری از آن بیشه ببرید راه

پُر اندیشه شد مغزِ سرگشته راه

۳

گر آباد جایی ست، این مرد پیر

نگوید همی این سخن خیره خیر

۴

همانا که دیر است تا ایدر است

هم از بهر کاری به رنج اندر است

۵

همی داند او راه آباد جای

نباشد همی مرمرا رهنمای

۶

اگر من از او بازگردم چنین

زیانی نباشد مر او را از این

۷

نباید که این خانه بار دگر

نیابم، نیارم من این ره به در

۸

گر من در این بیشه گردم هلاک

چنین مرد را از هلاکم چه باک

۹

از ایدر گذشتن مرا روی نیست

که در بیشه بیش از تگاپوی نیست

۱۰

بکوشم به هر چاره تا مرد پیر

مگر باشد از بد مرا دستگیر

۱۱

بگشت از ره و بر در کاخ شد

چو با پیر فرزانه گستاخ شد

۱۲

چو آواز دادش، برآمد به بام

بدو گفت ای تیره دل مرد خام

۱۳

چو بودت، چرا بازگشتی ز راه

نیابی همانا همی تخت و گاه

۱۴

بدو گفت کای مرد پاکیزه رای

یکی مردمی کن مرا ره نمای

۱۵

چه باشد مرا گر تو یاری دهی

وز این بیشه ام رستگاری دهی

تصاویر و صوت

کوش نامه به کوشش جلال متینی - حکیم ایرانشان بن ابی الخیر - تصویر ۶۶۷

نظرات