
ایرانشان
بخش ۴۲ - نواختن آتبین کوش پیل دندان را
۱
فرستاد و مرکوش را پیش خواند
ببوسید و نزدیک خویشش نشاند
۲
بدو گفت کای نیک فرزند من
گرامیتر از خویش و پیوند من
۳
تو آن کردی امروز با دشمنم
که خشنود گشت از تو جان و تنم
۴
ببخشید چندانش از خواسته
که شد کار کوش از سر آراسته
۵
بسی اسب بخشید و تیغ و سپر
کلاه و قبا و کیانی کمر
۶
چنین گفت با مردمان آتبین
که امشب دژم بود سالار چین
۷
هم امشب سوی بیشه باید کشید
به بیشه ز دشمن شدن ناپدید
۸
نباید که فردا چو جنگ آورند
همه نام ما زیر ننگ آورند
۹
بدو کوش گفتا جز این است رای
که از ما چو پردخته بینند جای
۱۰
شود خیره دشمن بیاید ز پی
نه لشکر بماند نه سالار کی
۱۱
اگر شاه لشکر سپارد به من
گزیده سواران این انجمن
۱۲
برایشان من امشب شبیخون کنم
ز دشمن در و دشت پر خون کنم
۱۳
که دشمن همه خفته باشند پاک
ندارد کس از ما به دل ترس و باک
۱۴
ز گفتار او آتبین خیره ماند
بسی آفرین بر تن کوش خواند
تصاویر و صوت

نظرات