ایرانشان

ایرانشان

بخش ۵۶ - نکوهش شاه چین سپاه خویش را

۱

بر آشفت و با لشکر خویش گفت

که درد و غمان با شما باد جفت

۲

همه دشمنان را بَرَم سوی کوه

چو سوی صف آیم همه همگروه

۳

ز دشمن گریزان، شما چون رمه

همه توده گردیده پیشم همه

۴

چو در جنگ زهره چنین داشتید

ز نیواسب وز من چه کین داشتید؟

۵

همی بود بایست برجای خویش

به نزدیک جفت دلارای خویش

۶

زنان شبستان بهند از شما

بدین داستانی نهند از شما

۷

کنارنگ گفتند کای شهریار

به تندی زبان را تو رنجه مدار

۸

هماورد ما گربُدی آدمی

از این رزم هرگز که گشتی غمی؟

۹

چو آن دیو دوزخ برآرد غریو

بلرزد همی هفت اندام دیو

۱۰

درختی ست گویی هر انگشت او

بدرد دل از چهره ی زشت او

۱۱

چو او را ببینیم در دشت جنگ

بیفتد همی تیغ و زوبین ز چنگ

۱۲

نه با اسب او اسب جوشد همی

بپرّد روان چون خروشد همی

۱۳

نمایید، گفت، از سپاهش به من

نشان سلیح و کلاهش به من

۱۴

که من چون مر او را ببینم ز دور

کنم کرکسان را بر این دشت سور

۱۵

یکی گفت آن کس که پیش سپاه

سواری افگنده ست و کرده تباه

۱۶

ز خون جوشن و تیغ او لاله رنگ

دهان و لبانش چو کام نهنگ

۱۷

بر آن دشت کاو اسب تازد همی

تو گویی همی گوی بازد همی

۱۸

به چشمش نیاید همی رزم هیچ

به بازی و ناورد دارد بسیچ

تصاویر و صوت

کوش نامه به کوشش جلال متینی - حکیم ایرانشان بن ابی الخیر - تصویر ۲۲۶

نظرات