جمال‌الدین عبدالرزاق

جمال‌الدین عبدالرزاق

شمارهٔ ۱۰۳

۱

یارم چو سخن گوید از لب شکر افشاند

چشمم ز فراق او هر شب گهرافشاند

۲

گرباد نهد روزی در کوی توپا ایجان

بس خاک که از دستت بر فرق سرافشاند

۳

عاشق چو ترا بیند در کیسه نبیند زر

دامن ز وجود خود یکباره برافشاند

۴

بس خون که دل از دیده بر چهره فشاند از تو

ور با تو بود کارش زین بیشتر افشاند

۵

ایکاش دل ما را صد جان عزیزستی

تا هر نفسی بر تو جانی دگر افشاند

۶

باتو سرو زر بازم کانکس که ترا خواهد

چون شمع سراندازد چون برق زرافشاند

تصاویر و صوت

نظرات