
جمالالدین عبدالرزاق
شمارهٔ ۱۱۵
۱
گفتم از دست عشق جان بردم
خود کنون پای در میان بردم
۲
طعنه دشمنان بشست ولیک
آنچه از دست دوستان بردم
۳
عاشقم این همه قناعت چیست
گر روان را در آسمان بردم
۴
دوش دیدم خیال او در خواب
بس خجالت که آنزمان بردم
۵
گفت با این همه بخفتی هم
والله ار بر تو این گمان بردم
۶
دیده گر خون شود ز غم شاید
که من از وی نه این نه آن بردم
تصاویر و صوت

نظرات