
جمالالدین عبدالرزاق
شمارهٔ ۱۱۸
۱
طره بخت را بشانه زنم
گر دمی با تو دوستگانه زنم
۲
آنچه من دیده ام ز دست تو دوست
شاید ار خیمه بر کرانه زنم
۳
تا کی این آستین فشاندن تو
چند من سر بر آستانه زنم
۴
گر حکایت کنم ز آتش دل
همچو شمع از زبان زبانه زنم
۵
هر زمان گوئیم من آن توام
دم بدم من خود این ترانه زنم
۶
دهن تو که می بنتوان دید
بوسه بر وی بچه بهانه زنم
۷
دلم ار نیز نام عشق برد
بسرت کش بتازیانه زنم
نظرات