
جمالالدین عبدالرزاق
شمارهٔ ۱۲
۱
ایندل که ببند زلف در بستست
بس جان که بتیغ خشم خود خستست
۲
بستست نقاب مشگ بر رویت
زان ماه طلسم خویش بشکستست
۳
دل باغم تو در آمدست از پای
بگذر زسرش که این نه آن دستست
۴
شاید که دلم ز خرمی بگسست
تا او بچه زهره در تو پیوستست
۵
چشم ارز لب تو دوش می خوردست
انکار مکن هنوز هم مستست
۶
فی الجمله رخ تو آفتی صعبست
هرکس که ندید روی تو رستست
نظرات