
جمالالدین عبدالرزاق
شمارهٔ ۱۲۱
۱
بی عارض گلرنگ تو ما خسته خاریم
نا خورده می وصل تو در رنج خماریم
۲
زان زلف پژولیده و ناخفته دو چشمت
چون چشم تو و زلف تو بیخواب و قراریم
۳
گفتی ببر از جانت اگر جوئی وصلم
تو بر سر آن باش که ما بر سر کاریم
۴
ورخوی تو ما را نکند شاد چه باشد
هم با غم تو نیک و بد این غم بگساریم
۵
وین باقی عمر ار نشود وصل میسر
هم با غم هجران تو خوش خوش بسر آریم
۶
این سر که تو داری سر ما هیچ نداری
زین دست که مائیم کجا پای تو داریم
نظرات