جمال‌الدین عبدالرزاق

جمال‌الدین عبدالرزاق

شمارهٔ ۱۲۹

۱

از روی چو خورشیدت هرگه که براندیشم

یکذره بود کمتر چون از قمر اندیشم

۲

جائی که لبت باشد با انهمه شیرینی

از لعل تو بیزام گر از شکراندیشم

۳

گفتی که برافشان سرگر عاشق جانبازی

من بهر نثار تو کی اینقدر اندیشم

۴

در عشق تو چو نشمعم جان بر سرو سر برکف

دعوی کله داری وانگه ز سراندیشم

۵

در آرزویم آمد کز ساعد خود سازم

هرگه که میانت را زرین کمر اندیشم

۶

جز رنگ رخم حقا در خاطرم ارآید

هرگه که من درویش از وجه زراندیشم

۷

گویم که بعشق از من بیچاره تری باشد؟

هم من بوم آن مسکین چون نیک براندیشم

۸

گفتی پس کاری شو تا هست غمت برجای

لایق نبود گر من کار دگر اندیشم

تصاویر و صوت

نظرات