
جمالالدین عبدالرزاق
شمارهٔ ۱۳۱
۱
روز و شب در هجر او غم میخورم
وانده آن روی خرم میخورم
۲
در صف دردی کشان درد او
صدقدح خوشخوش بیکدم میخورم
۳
این قفاها بین که از دست غمش
میخورم در هجر و محکم میخورم
۴
باغم او صد ملامت میکشم
تا نگوئی غم مسلم میخورم
۵
گفتمش زلف تو دل از ما ببرد
گفت ورجان میبرد غم میخورم؟
۶
او چو چنگم در نوازش میزند
من چو نی مینالم و دم میخورم
۷
هم بدم زین بیش نتوان زیستن
ور دم عیسی مریم میخورم
۸
چند توبت کردم ار غم خوردنش
می ندارد فایده هم میخورم
نظرات