
جمالالدین عبدالرزاق
شمارهٔ ۱۴۱
۱
دلم بستان و آنگه عشوه میده
چنین خواهم زهی نامهربان زه
۲
بقصد خون من زینسان چرائی
کمان ابروان آورده در زه
۳
میم، هر لحظه رو بر من ترش کن
گلم، هر لحظه ام خاری دگرنه
۴
مرا زین پس مگو فردا و فردا
کزین عشوه نخواهم گشت فربه
۵
مرا گفتی ترایم گر مرائی
همین شیوه، ازینم پرده میده
۶
ز تو بوسی طلب کردم ندادی
تو جان خواهی و نتوان گفتنت نه
۷
چه گوئی ترک جان و دل بگویم
بدین مایه رهم از تو مرا به
۸
همه قصدت بجانم بود و بردی
ازان فارغ شدی الحمدلله
تصاویر و صوت

نظرات