
جمالالدین عبدالرزاق
شمارهٔ ۱۴۴
۱
چشم من چون بخت تو ناخفته به
کار من چون زلف تو آشفته به
۲
فنته دلهاست چشم مست تو
شاید ار خفته است فتنه خفته به
۳
چندگوئی من چکردستم بگوی
آنچه با من کرده ناگفته به
۴
دل ببردی جان اگر خواهی ببر
ناوک تو بر نشانه خفته به
۵
گفتی از من در دعا تقصیر نیست
سینه از چونین محالی رفته به
۶
با تو سراندر میان خواهم نهاد
گز طبیبان درد را ننهفته به
تصاویر و صوت

نظرات