
جمالالدین عبدالرزاق
شمارهٔ ۱۶۴
۱
آخر چه کرده ام که شکایت همیکنی
وز ما گله برون ز نهایت همیکنی
۲
زان بیشتر چه کرده ام ایجان که روز و شب
من عذر میکنم تو جنایت همیکنی
۳
گفتی که دوستی به ازین چون کند کسی
تقصیر نیست سخت بغایت همیکنی؟
۴
دل میبری بقهر و جگر میخوری بجور
تو کار دوستان بعنایت همیکنی
۵
کردی بکام دشمنم و دوست هم نئی
وین طرفه تر که هم تو شکایت همیکنی
۶
گفتی که ازتو در همه عالم علم شدم
آن نیز از زبان روایت همیکنی
۷
تا چند گوئیم که من آن توام بصبر
یک بوسه کو بنقد؟ حکایت همیکنی
نظرات