
جمالالدین عبدالرزاق
شمارهٔ ۱۷۲
۱
سر آن داری با ما که بصحرا آیی
ساعتی سوی گلستان بتماشا آیی
۲
پرده کج ندهی وعده بفردا نکنی
که تو امروزدهی وعده و فردا آیی
۳
از سردست باین پای اگر آیی بربام
پس یکی شرط دگر هست که تنها آیی
۴
تو بدین نرگس بیمار چو پوئی سوی باغ
بعیادت بسوی نرگس رعنا آبی
۵
از شکوفه چو ثریاست مرصع همه شاخ
ای مه چارده آخر بثریا آیی؟
۶
بهمه حال چنین هم بنماند بازآ
بروم صبر کنم تن بزنم تا آیی
تصاویر و صوت

نظرات