جمال‌الدین عبدالرزاق

جمال‌الدین عبدالرزاق

شمارهٔ ۲۱

۱

جانا غم فراق تو ما را چنان بسوخت

کزشرم آن مرا قلم اندربنان بسوخت

۲

اشکی چو برق جست ز چشم چوابرمن

در رخت من فتاد و همه سوزیان بسوخت

۳

زنهار هان وهان حذری کن زآه من

کز آه بنده دوش مه آسمان بسوخت

۴

گفتند شمع و مه که چو روی تو روشنیم

این را سیاه شدرخ و آنرا زبان بسوخت

۵

باسوز دل زهجر تونالم همی چنان

کز ناله ام چونال زبان در دهان بسوخت

۶

در هجر تو امید ز پیری کرا بود

چون ماه چارده زغم تو جوان بسوخت

۷

از مشک برقعی کن و از شب نقاب بند

کز آفتاب چهره خوبت جهان بسوخت

تصاویر و صوت

نظرات