
جمالالدین عبدالرزاق
شمارهٔ ۲۴
۱
دوش آن صنم ز زانو سر برنمیگرفت
با ما نفس نمیزد و ساغر نمیگرفت
۲
در خشم رفته بود و ندانم سبب چه بود
کان ماه لب بخنده زهم برنمیگرفت
۳
در عذر صد ترانه زدم تاکند قبول
آهنگ ازانچه بود فراتر نمیگرفت
۴
چندین هزار لابه که کردم همی بدو
یک ذره خود دران دل کافر نمیگرفت
۵
میگفتمش چه کرده ام آخر چه گفته ام
البته نیک و بد سخن از سر نمیگرفت
۶
من پیش او بعذر بیک پای همچو سرو
او درگرفته بود و سخن در نمیگرفت
نظرات