
جمالالدین عبدالرزاق
شمارهٔ ۲۹
۱
وای ای دوست که بیوصل تو عیشم خوش نیست
چون بود خوش که مرا آن دورخ مهوش نیست
۲
بر رخت آتشی از عشق برافروخته اند
کیست کش از پی دل نعل درین آتش نیست
۳
چه کند ماه که درششدرحسن از تو بماند
که همه نقش مه و پروین بیش از شش نیست
۴
بهر یکبوسه که جان داده ام آنرا ببها
اینهمه ناخوشی انصاف بده هم خوش نیست
۵
چند بی فایده فریاد کنم کاندر شهر
هیچکس را غم این سوخته غمکش نیست
۶
هان بپرهیز ز تیر سحر من که مرا
هیچ تیری بجز از یارب در ترکش نیست
نظرات
سعید ا...ی