
جمالالدین عبدالرزاق
شمارهٔ ۳۵
۱
بی توام کار بر نمیآید
بر من این غم بسر نمیآید
۲
ترسم از تن بدر شود جانم
کز درم دوست در نمیآید
۳
دل چو دلدار دورگشت از من
نیک و بد زو خبر نمیآید
۴
هر شبی تا بروزم از غم تو
مژه بر یکدگر نمیآید
۵
میکنم جهد تا بپوشم حال
دیده با اشک بر نمیآید
۶
بننالم ز هیچ بد روزی
کم ازان بد بتر نمیآید؟
۷
روز بگذشت و هم نیامدیار
تو چه گوئی مگر نمیآید
۸
این همه یارب سحرگاهی
خود یکی کارگر نمیآید
نظرات