
جمالالدین عبدالرزاق
شمارهٔ ۴
۱
جانا نظری فرما کز جان رمقی ماندهست
واکنون غم کارم خور کآخر نسقی ماندهست
۲
از شرم رخ چون مه وآن عارض گلرنگت
مه در کلفی رفته گل در عرقی ماندهست
۳
کردی به دلم دعوی وآن نیز فدا کردم
زین بیش سخن باشد؟ بر بنده حقی ماندهست؟
۴
بی روی دلاویزت در هجر غمانگیزت
دل را اثری خود نیست جان را رمقی ماندهست
۵
گر سیم و زرم کم شد از من ز چه برگشتی
در هجر توام پُر در، زرّین طبقی ماندهست
۶
روزی دو سه نیک و بد درد سر ما میکش
کز دفتر عمر ما خود یک ورقی ماندهست
نظرات