
جمالالدین عبدالرزاق
شمارهٔ ۴۵
۱
مرا از چون تو یاری میگزیرد
که خود درد منت دامن نگیرد
۲
لب بیجاده رنگت گر شوم کاه
بایزد گر مرا هرگز پذیرد
۳
دلم شمعیست کاندر وصل و هجرت
ببوسی زنده وز بادی بمیرد
۴
نخواهم بردن از خصم تو خواری
کزین معنیم باری میگزیرد
۵
مرا گویند حال دل بدو گوی
چه خوانم قصه چون دروی نگیرد
نظرات