
جمالالدین عبدالرزاق
شمارهٔ ۶۳
۱
یاری که رخش ماه و قدش سرو روان بود
دادیم بدو جان و دل و مصلحت آن بود
۲
چون دیدمش از دور بدانشکل و بدان قد
گفتم که جفاکار بود راست چنان بود
۳
فی الجمله مرا زیروزبر کرد که در عشق
من سست عنان بودم و او سخت کمان بود
۴
گر هیچ ننالم زغمش گوید خاموش
انصاف بده خامش ازین بیش توان بود
۵
در من نگرد ناگه یعنی که ندانم
گوید چه رسید او را بیچاره جوان بود
۶
زودا که بانگشت بهم باز نمایند
کاین گور فلانست که دربند فلان بود
نظرات