
جمالالدین عبدالرزاق
شمارهٔ ۶۴
۱
چه کنم دوستی یگانه نماند
هیچ آزاد در زمانه نماند
۲
بر دل من زند فلک همه زخم
مگرش جز دلم نشانه نماند
۳
زانهمه کار و بار و آن رونق
آه و دردا که جز فسانه نماند
۴
در دو چشمم که از تو روشن بود
جز سرشک چونادرانه نماند
۵
مرگرا کرد باید استقبال
که میانمان بسی میانه نماند
۶
زود باشد که جان بپردازم
که بدین رقعه جای خانه نماند
۷
غم دل میتوان نهفت آخر
زردی روی را بهانه نماند
۸
هر چه اسباب عیش بود برفت
جز زیانیم در زمانه نماند
۹
هیچ نومید نیستم که کسی
در غم چرخ جاودانه نماند
نظرات