
جمالالدین عبدالرزاق
شمارهٔ ۸۹
۱
مرا با آن لب شیرین شبی گر خلوتی باشد
ز وصلیش شکرها گویم ز بختم منتی باشد
۲
به دیداری و گفتاری زیار خویش خرسندم
پس ار بوسی بود توفیر آن خود دولتی باشد
۳
همه جا نخواهد از عاشق لبش بوسی دریغ آرد
چنین یارست بسم الله کسی کِش رغبتی باشد
۴
مرا شیرین لبش بیجرم دشنام ار دهد هرگز
نخواهم داد خویش از وی بلی تا فرصتی باشد
۵
چنان خو کرده دل با غم که گر جایی غمی بیند
به صد لطفش همیگوید بگو گر خدمتی باشد
۶
بتا چون گل مشو خندان که من چون شمع میگریم
که عمر گل ازین معنیست کاندک مدتی باشد
۷
ترا هر ساعتی از من به تازه خدمتی باید
مرا هر لحظه از تو بیوفایی محنتی باشد
۸
تو با این دل مسلمانی؟ نیی والله محالست این
مسلمان آن بود کورا به دل در رحمتی باشد
نظرات