
جمالالدین عبدالرزاق
شمارهٔ ۲۷ - موی سپید
۱
موی سپید چیست ندانی زبان مرگ
زیرا که هر که دید ز خود ناامید شد
۲
دی از زبان حال همیگفت با دلم
چیزی که جان ز ترس چو از باد بید شد
۳
گفتا که برگ مرگ بساز ارنخفته
تا چند گویمت که زبانم سفید شد
۴
اوحدالدین توئی آنکس که ملوک
از تو جز لطف کفایت نکنند
۵
آن تنجنج بسخنهات کنند
که در اخبار و حکایت نکنند
۶
بلبلان وقت گل از شاخ درخت
جز ثنای تو روایت نکنند
۷
نه ز تقصیرست ار حق ترا
دوستان تو رعایت نکنند
۸
آری آن از عدم توفیق است
از سر عقل و درایت نکنند
۹
دوستان را چو نخواهید آزرد
جرم تا کرده خیانت نکنند
۱۰
ورچه صد جرم کنند از سر عفو
شکر گویند و شکایت نکنند
۱۱
چون نباشد گنه از حد بیرون
گله بیرون ز نهایت نکنند
نظرات