جامی

جامی

بخش ۳۴ - صفت چوگان باختن وی با همسران و گوی بردن وی از دیگران

۱

چون تن از خواب سحر آسودیش

بامدادان عزم میدان بودیش

۲

صبحدم چون شاه این نیلی تتق

بارگی راندی به میدان افق

۳

شه سلامان نیز مست و نیمخواب

پای کردی سوی میدان در رکاب

۴

با گروهی از نژاد خسروان

خردسال و تازه روی و نوجوان

۵

هر یکی در خیل خوبان سروری

آفت ملکی بلای کشوری

۶

صولجان بر کف به میدان تاختی

گوی زرکش در میان انداختی

۷

یک به یک چوگان زنان جویان حال

گرد یک مه حلقه کرده صد هلال

۸

گرچه بودی زخم چوگان از همه

بود چابکتر سلامان از همه

۹

گوی بردی از همه با صد شتاب

گوی مه بود و سلامان آفتاب

۱۰

با هلالی صولجان دنبال ماه

حال گویان می شدی تا حالگاه

۱۱

گوی اگر صدبار از آنجا باز پس

آمدی هر بار حال این بود و بس

۱۲

آری آن کس را که دولت یار شد

وز نهال بخت برخودار شد

۱۳

هیچ چوگان زیر این چرخ کبود

گوی نتواند ز میدانش ربود

تصاویر و صوت

مثنوی هفت اورنگ (جلد اول) - زیر نظر دفتر میراث مکتوب - نور الدین عبدالرحمان بن احمد جامی - تصویر ۴۱۵

نظرات

user_image
آپادا
۱۴۰۰/۰۵/۱۵ - ۲۱:۴۱:۰۸
صولجان: چوگان که میشه استعاره از جنگ کرد حالگاه: میدانی که در آن چوگان بازی می‌کنند و این میشه استعاره از میدان جنگ درباره سلامان و ابسال هم انواع قصه ها اومده  در دو بیت نهایی شاعر هدف از شعر رو بیان میکنه