
جامی
بخش ۳۷ - حکایت گریختن قطران شاعر از بسیاری عطای ممدوح خود فضلون
۱
بود قطران نکته دانی سحرساز
قطره ای از کلک او دریای راز
۲
بهر دریا بخشش فضلون لقب
گفت مدحی سر به سر فضل و ادب
۳
طبع فضلون چون بر آن اقبال کرد
دامنش از مال مالامال کرد
۴
روز دیگر مدحت او را بخواند
ضعف اول سیم و زر بر وی فشاند
۵
همچنین روز دگر این کار کرد
روزها این کار را تکرار کرد
۶
شد ز بس تضعیف چندان آن صله
که به تنگ آمد ازانش حوصله
۷
چون درآمد شب چو برق از جای جست
وز حریم فضل فضلون بار بست
۸
بامدادانش طلب کرد و نیافت
گفت مسکین روی ازین دولت بتافت
۹
بودیم تا دست بر بذل درم
با ویم این بود دستور کرم
۱۰
لیکن او را تاب این بخشش نبود
در سفر زین آستان کوشش نمود
تصاویر و صوت

نظرات