
جامی
بخش ۴۱ - حکایت زلیخا که بر همه اطراف منزل خود تصویر جمال خود کرد تا یوسف به هر طرف نگرد صورت وی بیند به وی میل کند
۱
بین زلیخا را که جان پر امید
ساخت کاخی چون دل صوفی سفید
۲
هیچ نقش و هیچ رنگی نی در او
چون رخ آیینه زنگی نی در او
۳
نقشبندی خواست آنگه چیره دست
تا به هر جا صورت او نقش بست
۴
هیچ جای از نقش او خالی نماند
شادمان بنشست و یوسف را بخواند
۵
پرده از رخسار زیبا برگرفت
وز مراد خود حکایت در گرفت
۶
یوسف از گفت و شنیدش رو که تافت
صورت او دید رو هر سو که تافت
۷
صورت او را چو پی در پی بدید
آمدش میلی به وصل وی پدید
۸
بر سر آن شد که کام او دهد
شکر کامی به کام او نهد
۹
لیک برهانی ز غیبش رو نمود
عصمت یزدانیش دریافت زود
۱۰
دست خویش از کام او ناکام داشت
کامگاری را به هنگامش گذاشت
تصاویر و صوت

نظرات