جامی

جامی

بخش ۵۳ - حکایت خروس و مؤذن

۱

با خروس آن تاجدار سرفراز

آن مؤذن گفت در وقت نماز

۲

هیچ دانا وقت نشناسد چو تو

وز فوات وقت نهراسد چو تو

۳

با چنین دانایی ای دستانسرای

کنگر عرشت همی بایست جای

۴

ماکیانی چند را کرده گله

چند گردی در ته هر مزبله

۵

گفت بود اول مرا پایه بلند

شهوت نفسم بدین پستی فکند

۶

گر ز نفس و شهوتش بگذشتمی

در ته هر مزبله کی گشتمی

۷

در ریاض قدس محرم بودمی

با خروس عرش همدم بودمی

تصاویر و صوت

مثنوی هفت اورنگ (جلد اول) - زیر نظر دفتر میراث مکتوب - نور الدین عبدالرحمان بن احمد جامی - تصویر ۴۲۶

نظرات