
جامی
بخش ۳۲ - مقاله ششم در اشارت به زکات که سرمایه بالش مال و مالش نفس بخل سگال است
ای شده زندان درم مشت تو
بند بر آنجا ز هر انگشت تو
پیش که ایام کند رنجه ات
گردش او تاب دهد پنجه ات
عیش تو را حال دگرگون کند
نقد خود از دست تو بیرون کند
خوش بگشا دست چو احسانیان
از پی آزادی زندانیان
مرد درم زن که درم گرد ساخت
ساختنش گرد چرا ورد ساخت
گردش ازان ساخت که گردان بود
کف به کف از راهنوردان بود
نی که به دستت ز خلاف کرم
ناخنی از سیم شود هر درم
تاش جدا کم کنی از مشت خویش
بر صفت ناخن از انگشت خویش
ناخن سیمت که به کف حاصل است
ناخنه دیده جان و دل است
ناخنه از دیده دل بر تراش
ور نه به ناخن دل خود می خراش
جمع مکن درهم و دینار را
سخره مشو شحنه ادبار را
ور به مثل جمع شود صرف کن
گوش نیوشنده بدین حرف کن
هست مبرد که تو را سیبویه
گرچه به نحو است مشارالیه
هر چه بگوید بز اخفش شوی
ریش بجنبانی و دل خوش شوی
پیشه کنی از سر جهل شگرف
منع دنانیر و دراهم ز صرف
صرف همه گرچه نیاید ز تو
منع همه نیز نشاید ز تو
ده بدر از سیم و زرت آنقدر
کآردت از عهده واجب بدر
حق چو تو را داد ز دینار بیست
بخل به یک نیمه دینار چیست
ریخت ز درهم به کنارت دویست
پنج چو خواهد ز کناره مایست
زین زر و سیم است به باغ نعیم
قصر تو را خشت زر و خشت سیم
خشت زر پخته ده و سیم خام
تا که بود قصر تو فردا تمام
ماره مکن زر که شود ماره مار
گردنت از مار شود طوق دار
چون به گلوی کس ازان ماره هیچ
ندهی ازان بین به گلو مارپیچ
هر درم سیم که حق فقیر
زیر زمین می کنی اش جایگیر
بهر جزای تو به روز شمار
سرخ چو دینار کنندش زنار
گاه به رخ داغ نهندت که هان
بهر چه رخ داشتی از وی نهان
گاه به پهلو که ز بس بی رهی
پهلو ازو بهر چه کردی تهی
گاه به پشتت که ز روی درشت
بهر چه کردی سوی بیچاره پشت
داغ دو روه به تنت لاله وار
بس که بسوزند شوی لاله زار
جای دگر داغ کند هر درم
همچو تو ننهند به بالای هم
قدر درم گر بود افزون به فرض
طول دهندت به همان قدر و عرض
تفرقه کن جمع درم های خویش
سینه تهی کن ز الم های خویش
داغ جداییش که اینجا کشی
بهتر ازان داغ که فردا کشی
حیف بود کز پی فرزند و زن
داغ نهی این همه بر خویشتن
ضامن رزق همه شد کردگار
کار خدا را به خدا واگذار
تصاویر و صوت

نظرات
سید مسعود نوری
پاسخ میتوان نوشت: همانگونه که از عنوان این بخش آشکار است ابیات مربوط هستند به زکات.نکته اصلی و راز زکات آن است که «ثروت» در گردش باشد، نه اینکه نزد عدهای ذخیره شود. شاید اشاره و تلمیحی باشد به آیه 7 سوره حشر:مَّا أَفَاءَ اللَّـهُ عَلَیٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَیٰ فَلِلَّـهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَیٰ وَالْیَتَامَیٰ وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لَا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ منکم ... «آن غنیمتی که خدا از مردم قریهها نصیب پیامبرش کرده است از آن خداست و پیامبر و خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و مسافران در راه مانده، تا میان توانگرانتان دست به دست نشود.»پس این دو بیت را میتوان چنین معنا کرد:گردش از آن ساخت که گردان بودکف بکف از راه نوردان بودنی که به دستت ز خلاف کرمناخنی از سیم شود هر درماز جهت خداوند به گردش اموال (از طریق زکات) حکم داد که ثروت گردان (اسم فاعل، مثل روان و دوان و چرخان/ یعنی گردش کننده) باشد. میان راهنوردان (سالکان، پیروان شریعت) کف به کف، دست به دست شود.بیت دوم: نه آنکه بر خلاف کرم و بخشندگی، در دستان تو مانند ناخن دستت ثابت بماند. و هر درم (=درهم) در دست تو مانند ناخی از سیم (= نقره) شود؛ درهمی که به دست تو میرسد مانند جزیی از وجودت و بدنت شود.بیت سوم: تاش جدا کم کنی از مشت خویشبر صفت ناخن از انگشت خویشتا در نتیجه (آن پندار و رفتار) آن درهم را از مشت خویش رها نکنی، یا کم رهایش کنی؛ همانطور که ناخن انگشت خویش را به ندرت از خویش جدا میکنی.بیت چهارم: ناخن سیمت که به کف حاصل استناخنه ٔ دیده ٔ جان و دل استواژه مهم در این بیت و بیت بعدی «ناخنه»[خ ُ ن َ/ ن ِ] است. دهخدا به نقل از «مهذب الاسماء» نوشته «ناخنه» مرضی است از امراض چشم و آن گوشتی باشد که در گوشه ٔچشم بهم میرسد و بتدریج تمام چشم را میگیرد.پس معنای بیت این است: سیم (نقرهای) را که مانند ناخن در دست گرفتهای (و گویی بخشی از بدن تو شده است و آن به زکات و صدقه نمیدهی) موجب بیماری چشم بصیرت (دیده ٔ جان و دل) میشود.بیت پنجم توصیه به درمان است: ناخنه از دیده ٔ دل بر تراشور نه به ناخن دل خود میخراشناخنه، آن بیماری که باعث بسته شدن چشم و نابینایی میشود را از چشم بصیرت خویش دور کن؛ یعنی با زکات و دل کندن از مال دنیا، اجازه ده چشمان معرفت تو گشوده بماند؛ در غیر این صورت با ناخن، دل و جان خود را بخراش.دل و درون کسی (اینجا، خود) را خراشیدن یعنی آزردن و صدمه زدن. مثلا سعدی در گلستان فرماید:تا توانی درون کس مخراشکاندرین راه خارها باشد.خلاصه معنای بیت آن است اگر زکات ندهی و با بخل چشمان بصیرت خویش را نابینا کنی، مانند آن است که به جان و دل خویش صدمه میزنی.آخرین ابیات این مقاله/ بخش در تحفة الاحرار معنایی را که عرض شد تقویت میکند:تفرقه کن جمع درمهای خویشسینه تهی کن ز المهای خویشداغ جداییش که اینجا کشیبهتر ازان داغ که فردا کشیحیف بود کز پی فرزند و زنداغ نهی این همه بر خویشتنضامن رزق همه شد کردگارکار خدا را به خدا واگذار
سید مسعود نوری