جامی

جامی

بخش ۴۷ - حکایت عمر عبدالعزیز که در همه عمر عزیز از افسر عین عدالت سربلند بود و از حلقه میم مروت کمربند

۱

چون ثمر دوحه عبدالعزیز

دولت دین شد شرف ملک نیز

۲

قاعده عدل عمر تازه کرد

ملک و خلافت به یک اندازه کرد

۳

کوه نشینان که ز ظلم سپاه

خاسته بودند ز سرهای راه

۴

پویه کنان بر سر راه آمدند

بهر خبر پرسی شاه آمدند

۵

کان شه پیشین ستمگر چه شد

حال وی ازگردش اختر چه شد

۶

وین شه عادل دل فیروز روز

کیست که شد نیر عالم فروز

۷

رهسپری گفت چه سان یافتید

این خبر خیر که بشتافتید

۸

مژده رساندند که بودی دلیر

بر رمه زین پیش بسی گرگ و شیر

۹

بر رمه از گرگ دلیری نماند

شیر به خونخواری شیری نماند

۱۰

بره و گرگند به هم گشته رام

آهو و شیرند به هم در خرام

۱۱

این همه از دولت این خسرو است

کز قدمش رسم عدالت نو است

۱۲

آن ز خساست صفت گرگ داشت

بر سر ما گرگ دگر می گماشت

۱۳

وین ز کرم چون به بزرگی رسید

گرگ ز سر کسوت گرگی کشید

۱۴

هست درین مرحله خرد و بزرگ

با دهن یوسف و دندان گرگ

۱۵

گرچه بود خوش لب خندانشان

جامی و صد زخم ز دندانشان

تصاویر و صوت

مثنوی هفت اورنگ (جلد اول) - زیر نظر دفتر میراث مکتوب - نور الدین عبدالرحمان بن احمد جامی - تصویر ۵۲۸

نظرات