
جامی
بخش ۱۰۲ - مناجات در انتقال از حلم به بشر و طلاقت وجه
۱
ای ز حکمت همه را پشت به کوه
نیست بی پشتی ازان هیچ گروه
۲
کوه حلم تو صدا احسان است
جان مادر تن ازان رقصان است
۳
زان نوا مست سماعیم همه
جسم و جان کرده وداعیم همه
۴
در سماعند چو ما ملک و ملک
دور آن بیشتر از دور فلک
۵
هر سماعی که نه جاویدانیست
نه سماع است که سرگردانیست
۶
پاکه با هستی خود کوفتن است
فرق خود را به لگد کوفتن است
۷
جامی از دست خود از دست شده ست
وز لگدکوب خودی پست شده ست
۸
از لگدکوب خودش باز رهان
وز غم نیک و بدش باز رهان
۹
گرچه خود را به یقین جلوه ده است
بر جبینش ز گمان صد گره است
۱۰
پرده از چشم یقینش بگشای
گره دل ز جبینش بگشای
تصاویر و صوت

نظرات