
جامی
بخش ۱۴ - حکایت آن مظلوم که از تیر زبانی یک حجت سنجیده پرداخت و تیغ ظلم حجاج را در قطع عرق حیات خود کند ساخت
۱
ظلم حجاج به غایت چو رسید
تیغ بر تهمتی چند کشید
۲
گنج ها زر به فدا آوردند
گنجشان خاک به سر بر کردند
۳
هیچشان حیله گر سود نکرد
کارشان روی به بهبود نکرد
۴
جلمه کردند سر اندر سر تیغ
سر نهادند در آبشخور تیغ
۵
بجز آن بازپسین نکته گذار
که چو آمد به سرش نوبت کار
۶
گفت کای داور فرمانفرمای
کار بر ما نه به احسان پیمای
۷
ما تنی چند که از بیخردی
کار ما نیست بجز شغل بدی
۸
نسپردیم ره احسان لیک
نزدی گام تو هم چندان نیک
۹
از گنه گرچه بدی شیوه ماست
ترک احسان ز تو هم عین خطاست
۱۰
چه ز ما رسم ستم ورزیدن
چه ز تو سر ز کرم پیچیدن
۱۱
طبع حجاج ازان نکته شگفت
داد فرمان به خلاص وی و گفت
۱۲
تف بر آن طایفه مرده دلان
در هوا و هوس افسرده دلان
۱۳
که ازان قوم فرومایه کسی
بر نیاورد چنین خوش نفسی
۱۴
کاش از اول ز تو بودی این کار
تا ز تو یافتی این کار قرار
۱۵
کار هر یک ز تو سنجیده شدی
جرم هر یک به تو بخشیده شدی
تصاویر و صوت

نظرات