جامی

جامی

بخش ۳۴ - حکایت آن قاضی غریب که پادشاه بر وی غضب کرد و گفت که خانه اش را به غارت از هر چه دارد بپردازند و خایه اش را بیرون کرده خصی سازند

۱

غریبی ز فضل و هنر بهره ور

تن از جامه خالی کف از سیم و زر

۲

به شهر دگر شد ز تنگی مقیم

که بود اندر او شهریاری حکیم

۳

به خلق کریمانه بنواختش

به شغل قضا محترم ساختش

۴

به سر برد یکچند مشغول کار

ز ناگه بر او تیره شد روزگار

۵

شد از تهمت حسد پر ستیز

به ناکرده جرمی بر او شاه نیز

۶

به غراتگران گفت اشارت کنند

کش از سیم و زر خانه غارت کنند

۷

چو بیند تهی خانه خویشتن

ببرند تصحیف آنش ز تن

۸

چو مسکین دلی با دو صد غصه جفت

شنید از لب شاه این قصه، گفت:

۹

نرنجم که بر خانه آید شکست

ز تصحیف آنم بدارید دست

۱۰

من این را ز شهر خود آورده ام

نه حاصل به شهر شما کرده ام

۱۱

ز شهر شما هر چه اندوختم

ازان چشم امید بردوختم

۱۲

شما هم ره لطف گیرید پیش

بدوزید از آورده ام چشم خویش

۱۳

چو شه لطف گفتار او را شنید

ز خشمی که بودش فرو آرمید

۱۴

بفرمود تا دست ازو داشتند

چنانش که می خواست بگذاشتند

۱۵

ز سیم و زر خانه دامن فشاند

بشد عارضی ها و ذاتی بماند

۱۶

بیا ساقی آن آتشین می بیار

که سوزد ز ما آنچه ناید به کار

۱۷

زر ناب ما گردد افروخته

شود هر چه نی زر بود سوخته

۱۸

بیا مطرب و باد در دم به نی

که از خرمن هستیم باد وی

۱۹

بدور افکند کاه بیگانه را

گذارد پی مرغ جان دانه را

تصاویر و صوت

مثنوی هفت اورنگ (جلد دوم) زیر نظر دفتر میراث مکتوب - نور الدین عبدالرحمان بن احمد جامی - تصویر ۴۸۶

نظرات