جامی

جامی

بخش ۴۴ - حکایت پادشاه فرزانه با آن دیوانه از خرد بیگانه

۱

ز شاهان پیشین ستم پیشه ای

در آزار نیکان بد اندیشه ای

۲

به دیوانه ای گفت آشفته خوی

که از دور گردون چه خواهی بگوی

۳

اگر مال خواهی و بگزیده گنج

کشد پیش روی تو نادیده رنج

۴

وگر جفت خواهی و ایوان و کاخ

کند بر تو میدان عشرت فراخ

۵

وگر خواهی از تاج شاهی رواج

نهد بر سرت از سر شاه تاج

۶

بخندید دیوانه کای ساده دل

بر این کار بازیچه بنهاده دل

۷

فلک کیست سرگشته هرزه گرد

شب و روز با اهل دل در نبرد

۸

به جز کجروی نیست اندیشه اش

جز آزرن راستان پیشه اش

۹

ستاند ز نوشیروان تاج و تخت

دهد با چو تو ظالم دیده سخت

۱۰

من از وی چه نیکی توقع کنم

که چون سفلگانش تواضع کنم

۱۱

ز کج غیر چشم کجی داشتن

بود خاک در دیده انباشتن

۱۲

بیا ساقیا تا کی این بخردی

بنه بر کفم مایه بیخودی

۱۳

چنان فارغم کن ز ملک و ملک

که سر درنیارم به چرخ فلک

۱۴

بیا مطربا کز غم افسرده ام

ز پژمردگی گوییا مرده ام

۱۵

چنان گرم کن در سماعم دماغ

که بخشد ز دور سپهرم فراغ

تصاویر و صوت

مثنوی هفت اورنگ (جلد دوم) زیر نظر دفتر میراث مکتوب - نور الدین عبدالرحمان بن احمد جامی - تصویر ۴۹۹

نظرات