جامی

جامی

بخش ۱۱

عاشقی که از دهشت حبیب دلتنگ بود و از وحشت رقیب پای در سنگ، آرزو می برد که کی باشد که آن ساده روی ریش برآورده باشد و پندار حسن از سر بیرون کرده تا بی تحاشی در خدمت او توانم بود و بی تکلف از صحبت او توانم آسود.

شنودم که چون موی از روی او برآمد و تازگی جمال آن پسر به سر آمد او نیز چون دیگران از راه تمنای او بنشست و دیده از تماشای او بربست. با وی گفتند: این خلاف آن است که می گفتی. گفت: من چه دانستم که این صید به هویی بخواهد گریخت و این قید به مویی بخواهد گسیخت.

۳

در لغت خوانده ام که ریش پر است

پیش دانشور لغت پرداز

۴

لیکن آن پر کزو به وکر عدم

می کند مرغ نیکویی پرواز

۵

رونق حسن تو رفته ست ای پسر

از نهال خشک سرسبزی مجوی

۶

خط سبزت با سیاهی تیره شد

حرف پندار جمال از دل بشوی

۷

یک دو مویت کز زنخدان سرزده

کرده یکسانت به پیران دو موی

تصاویر و صوت

بهارستان به تصحیح دکتر اسماعیل حاکمی - عبدالرحمن جامی - تصویر ۷۹

نظرات